نویسندگان نوشته‌ها
کاربر ناشناس
سوتفاهم هایی که باعث حدایی شد | تاریخ ارسال: 1395/1/1- 21:09 |
User Avatar
Not Registered

سلام
من یک دختر دانشجو هستم که امسال وقتی بعد از دو هفته از آغاز ترم جدید می گذشت و به دانشگاه رفتم، یکی از همکلاسی هایم بعد از 5 سال آمد و به من درخواست ازدواج داد. 
از آنجا که طبق گفته ی ایشان، 5 سال بود که در ذهن ایشان بودم و ایشان بعد از بررسی همه جانبه به این نتیجه رسیده بودن و وقتی موفق به اوامه ی تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در همان دانشگاه خودمان شدند و از تصمیشان مطمین بودند جلو آمدند.
بعد از صحبت های اولیه در همان روز اول آشنایی نظر من هم با توجه به معیارهایم مثبت بود و از ایشان خواستم با خانواده یشان مطرح کنند من نیز مطرح کزدم.

بعد از حدود یک ماه مادر و خواهر ایشان میخواستند من را به تنهایی ملاقات کنند اما از آنجا که می دانستم مخالفت خانواده ام را به همراه دارد درخواست کردم این دیدار با حضور مادر م باشد و همین طور هم شد و خواهر پا به ماه ایشان به اتفاق مادرشان با من و مادرم در بیرون قراری گذاشتیم.

از آنجا که من حدود 4 ماه از هم کلاسی ام بزرگتر بودم در ابتدا مخالفت هایی بود بین هر دو خانواده و مادرشان در هر دیدار به این موضوع اشاره می کردند که بچه ها هم سن اند و دختر خانم هم بزرگتر ... از انجا که ایشان برادری 5 سال بزرگتر از خود داشتند و انها هم در شرف ازدواج بودند و من هم دختر کوچک خانواده بودم همیشه با لفظ بچه خطاب می شدیم که این موجب رنجیده خاطر شدن مادرم شد.

هم کلاسی ام از شهرستان دیگری بودند ولی در حدود چند ماه اخیر تهران زندگی میکردند و سالهای زیادی را هم نیز در خارج از کشور بودند.

آبان ماه که دیدار خانم ها بود دیگر ارتباطی نبود تااااا اواخر بهمن 

که این موضوع باعث خسته شدن هر دوی ما از طولانی شدن خواستگاری به دلیل نداشتن الویت در نظر خانواده ها بودیم و اختلافات کوچک و بزرگی بین ما برقرار شد. که عروسی در شهرستان گرفته می شود و منزل طبق خواسته ی خانواده ی پسر در نزدیکی آنها قرار دارد و همه ی هدایا عینا برابر خواهد بود با عروس بزرگ که در عقد به سر می بردند و بعد از چند وقت مشخص شد که عروسی آنها ابتدای ازدیبهشت خواهد بود و اصرار کل خانواده یشان به این بود که ما حتی بله برونی هم نداشته باشیم که خانواده ی پسر با گرفتن دو عروس هم زمان چشم نخورند و پولی برای تهییه هدایای عروس کوچک نداشتند ( البته طبق گفته ی خودشان چند مهمانی در این فاصله صورت گرفت که در سالهای اخیر سابقه نداشته است و مجموع هزینه ی آنها حدودا دو میلیون میشد که از هزینه ی یک انگشتر نشان بله برون هم بیشتر میشد ولی بهانه ی دست بسته بودن سر قضایای مالی شد که به بهمن ماه رسید آن هم خواستگاری ای که بون گل همراه بود )

همیشه گفته ی پسر این بود که دندان اسب پیش کشی را نمی شمارند و خانواده ی عروس و خود عروس حق دخالت در چگونگی برگزاری مراسم و مسکن را ندارند. البته این ها فقط بین من و ایشان مطرح بود ... من همیشه با عروسی شهرستان مخالفت میکردم و از آنجا که مراسم عقد هم در خانواده ی ما تعریف نشده بود از ایشان همیشه میخواستم که این صحبت ها را به خانواده ها واگذار کنیم. و البته هنوز مشخص نبود که عروسی کحا خواهد بود.

بعد از یک ماه از گذشت خواستگاری ... خانواده ی ما به منزل ایشان رفتیم و خانواده ها به مسایل ما نپرداختند و فقط از یکدیگر تعریف می کردند. 

آقای همکلاسی همیشه عادت داشتند که با افراد زیادی مشورت کنند سر برنامه ها و همین باعث رنجیده شدن من می شد که چرا مسال خصوصی ما را به همه بازگو میکنند و اجازه می دهند راجع به همسر آیندشان قضاوت کنند و نظر بدهند چرا که قبل از مراسم اسفند هر دوی ما مشاوره ی ازدواچ رفتیم و به توافق رسیده بودیم که همیشه از یک مشاور مشورت بخواهیم.

یک شب ایشان گفتند که عروسی شهرستان ...

گفتم هنوز که حتی بین شما مطرح نشده است بگذارید خانواده ها بگویند 

ایشان گفتند چرا مطرح شد و تصویب شد

من جا خورده بودم که حداقل نظر من هم کاش مهم می بود 

به خانواده ام گفتم که خبر رسیده است که گفتند عروسی شهرستان است ... مادرم گفتند اگر قرار بر این بود که عروسی ای شهرستان گرفته شود لزومی به گرفتن دختر تهرانی نبود ... ما به این دلیل راضی به این ازداج بودیم که هر دو خانواده در تهران زندگی میکنند و این مساله ایست که دختر و پسر با هم تصمیم می گیرند

صحبت من هم همین بود 

اما وقتی مطرح کردم که خب دوتا مهمانی بسیار ساده در حد ولیمه ... آقا گفتند که والله اگر چنین صحبتی به خانواده ی ما گفته شود دیگر تمام است از طرف من 

این درحالی بود که بعد از 6 ماه با هم بودن بسیار وابسته ی هم شده بودیم.

فردای آن روز شد و ایشان عادت داشتن از مسایل روزهای قبل ناراحت باشند ( مثال : در مراسم اسفند ماه ... من و خواهر ایشان سر عروسی برادرم صحبت میکردم که میگفتم همه ی مراخل 1 ماه طول کشید و ایشان گفتن حتما آشنایی داشتن و گفتم بله هم کلاسی بودن و بعد اضافه کردم و البته پسرخاله ام تمام مراحل آشناایی و عروسیشان در 2 هفته انجام شد و بسیار سنتی برگزار شد ... این ماجرا که فردای آن روز برای آقا گفتم فردای آن روز هم آقا ناراحت بودند و با من سرسنگین که چرا خواهر من را ضایع کرده است ... این درحالی بود که خواهر ایشان هیچ ناراحتی ای نداشتن و به آقا چیزی نگفته بودند.)

خلاصه ... علت ناراحتی ایشان رو حویا شدم  و ایشان گفتن با دوستی صحبت کردم ... ( از اینجا ناراحتی ام شروع شد که باز هم مشورت گرفتن از دوستانی که صلاحیت دخالت در زندگی ما را ندارند) و ایشان گفتند مراقب باش این نشانه هایی که از خانمت میگویی نشانه ی خود رای بودن ایشان است!!! من از این صحبت بسیار رنجیدم 

و اینکه گفتن مادرم گفته اند که عروسی را شهرستان می گیریم و تو ناراحت نباش پسرم ....

این صحبت به شدت دلم را سوزاند که مگر من دشمن ام که این چنین میگویند ...

من تا فردا ی آن روز بسیار اشک ریختم و ایشان تا هم تا صبح التماسم می کردند ... من سر مشورت گرفتن و این طور تصویب شدن ناراحت بودم ایشان فکر میکردند که سر یک شب عروسی ایشان را فروختم ...
صبح با چشمانی بسیار ورم کرده به نزد خانواده رفتم و تا دیدمشان زدم زیر گریه ...
خانواده ی من هم گفتن چرا مجدد مطرح شد این بحث بین شما؟
ماجرای برابری عینا حلقه و سرویس مثل عروس بزرگتر و حضور جاری سر خریدن نشان برای ثابت کردن برابری به ایشان را هم روز قبل برای خانوداه با ملایمت تعریف کردم و آنها مبگفتند لزومی نداره ایشان اصلا حضور داشته باشند ...
و اینکه موردی بود که میگفتم که سر برابری ها میگفتم که پس بودجه ی منزل ما هم برابر باشد با برادرشون و جاری و آقا گفتن نه شاید پدرم خواست به آنها بیشتر بدهد و ما حق دخالت در امور مالی پدر را نداریم ...

 بعد از این شد که خانواده ی انها تماس گرفتن و مادرشون گفتند که اینها بچه اند و ما باید راهنماییشون کنیم و مادر من هم گفتن اینها بزرگ شده اند و نیازی به تصمیم گیری ما ندارند ... حتی پدرشا ن خودشون گفتند دو تا مهمونی میگریم 
ولی بهد از این بود که هر دو خانوواده گفتند تمام ...
کمی هم مار در چت به هم توهین کردیم

نکته: از انجا که طولانی شده بود و ما خسته شده بودیم خودمان بنا بر فتواهای مراجع تقلید صیغه ی محرمیتی خوانده بودیم بدون اطلاع والدین و دست هم را می گرفتیم ... ( میدانم که اشتباه ترین کار ممکن بود ولی خیال ما  از به هم رسیدن راحت بود ... )

الان ما کوتاه امده ایم هر دو ولی خانواده ها تمام شده می دانندد و دل هردوی ما پیش هم است 
ولی خودمان هم باید از نو بررسی کنیم ..

ولی چه کنیم که دل خانواده ها راضی شود چرا که الان می گویند تمام است و هردو به خاطر سوتفاهم و برداشت های نادرست از اینکه کسی دیگری را دخالت کن نامیده ناراحت هستند و پدرشان به پسر گفته اند که حتی اگر ازدواح هم کنید احتمال طلاق بالاست و بیشتر از 14 سکه نمیگذاریم مهرش شود و این درحالیست که مهر عروس دیگر 110 سکه است 
البته خانواده من همیشه نظرشان به 14 بود ولی این طرز برخورد حقارت است برای من ...
نمیدانم چه کنیم 
ببخشید زیاد شد 

برگشت به بالای صفحه
صفحه 1 از 0    
عنوان پاسخ :
نام یا پست الكترونیک :
برای فراگذاری فایل‌های ضمیمه می‌توانید از كادرهای زیر كمك بگیرید:
انتخاب فایل:   توضیح فایل:
CAPTCHA
 

کلیه حقوق این وب سایت متعلق به انجمن مشاوره ایران می باشد.

© 2025 All Rights Reserved | Iranian Counseling Association